روایت زندگی شهید احمد باقری
شهید احمد باقری در بهمن ماه سال ۱۳۳۶ در یکی از محلات فقیر نشین اصفهان به نام محله درب امام و در خانواده ای فقیر دیده به جهان گشود. احمد دوران ابتدایی را با موفقیت پشت سر گذاشت و وارد مقطع دبیرستان شد. در سال ۱۳۵۳ پدرش به بیماری سختی مبتلا گردید و برای مدتی طولانی در بیمارستان بستری شد. در نتیجه احمد برای اینکه امر معاش خانواده دچار خللی نگردد، علیرغم مخالفت پدر و مادرش ترک تحصیل نمود و به کارگری روی آورد. در سال ۱۳۵۵ به خدمت سربازی رفت. پس از دوره اتمام آموزش در پادگان عشرت آباد سابق به لحاظ آمادگی جسمی در گارد جاویدان به خدمت گرفته شد. در اواخر سال ۱۳۵۷ که مصادف با پایان خدمت سربازی بود با نهضت انقلابی مردم ایران به رهبری امام خمینی (ره) آشنا گردید. از این رو به صف انقلابیون پیوست. هنگام باز گشت به زادگاهش عکسهایی از امام را همراه خود آورد، سپس فعالیتهایش را با پخش اعلامیه ها و تنویر افکار اعضاء خانواده و فامیل و سپس بچههای محله آغاز کرد. مدت سه ماه مشغول خدمت در مسجد و حمل و توزیع برنج، روغن و نان خشک بین مردم نیازمند بود تا اینکه انقلاب به پیروزی رسید و شور و شعف زایدالوصفی او را همچون سایر ملت ایران در بر گرفت.
در مرداد ماه سال ۱۳۵۸ به دنبال اقدامات حزب دمکرات کردستان جهت اشغال پاوه رهبر انقلاب طی حکمی اعلام کردند ظرف ۲۴ ساعت باید محاصره پاوه شکسته شود. از این رو حاج احمد و تعداد دیگری از جوانان و نوجوانان اصفهان برای لبیک به ندای پیشوای خود جهت ثبت نام و اعزام به منطقه کردستان به سمت مراکز سپاه هجوم آوردند. تعداد افراد در آن موقع به طور دقیق بین ۷۲ الی ۷۳ نفر بود. جهت آگاهی بیشتر سردار رحیم صفوی سخنرانی ایراد نمودند امّا در پایان سخنرانی اعلام کردند اکنون مشکل پاوه حل شده است اما منطقه حساس دیگری است که نیازمند به کمک شماست. در حالی که تا آن زمان بیشتر بچهها نه اسم بلوچستان را شنیده بودند و نه به طور دقیق میدانستند در کجای ایران واقع شده است اما چون سراپای وجودشان در عشق به انقلاب میسوخت از این رو همه موافقت کردند که برای انجام وظیفه به محل مورد نظر حرکت کنند. مقدمات امر فراهم گردید. در تاریخ ۲۸ مرداد ماه سال ۱۳۵۸ به زاهدان اعزام شدند.
پس از یک هفته آموزش نظامی در زاهدان توسط برادر شمخانی افراد از آمادگی لازم بر خوردار شدند. اندکی بعد افراد را تقسیم کردند. تعداد ده الی بیست نفر در زاهدان ماندند و بقیه گروه پنجاه نفری به ایرانشهر اعزام شدند. ایرانشهر در آن زمان از مناطق بسیار بحرانی استان بود. آقای پایدار فرماندهی آنجا را بر عهده داشت. پس از ایراد سخنرانی و تعیین آسایشگاهها، شهید حاج احمد و طاهری و صلواتی در یک آسایشگاه قرار گرفتند. پس از ۳ الی ۴ روز به نیروها اعلام گردید که با توجه به نیاز شدید به راننده،افرادی که به رانندگی آشنایی دارند آماده شوند تا از آنها آزمون به عمل آید. چون سن اکثر افراد بین ۱۸-۱۶ سال بود لذا از بین این گروه فقط حاج احمد طاهری در آزمون قبول شدند. بنابراین شهید حاج احمد در این زمان فعالیتش را با سمت راننده در سپاه ایرانشهر به طور رسمی آغاز کرد. رانندهها نقش مهمی را در جریان عملیات بر عهده داشتند زیرا آنان از جمله نخستین افرادی بودند که میبایست وسایل نقلیه را آماده و نیروها را به سرعت به محل مورد نظر انتقال دهند. در سال ۱۳۵۹ در جریان برخوردی که با اشرار منطقه روی داد سخت مجروح گردید. از این رو مدت هشت ماه در بیمارستان شهید مصطفی خمینی تهران بستری گردید.سپس برای به دست آوردن بهبودی نسبی چند ماهی نیز در منزل به استراحت پرداخت پس از آن به طرف ایرانشهر حرکت کرد. در بازگشت از منطقه در سال ۱۳۶۰ پدرش که مانند هر پدری آرزو داشت فرزندش را در لباس دامادی ببیند، به او پیشنهاد ازدواج داد. حاج احمد نیز پذیرفت.
مراسم ازدواج شهید نیز ساده و در نوع خود بینظیر بود غذا نیز بسیار ساده و مختصر بود، حاج احمد در سال ۱۳۶۰ به فرماندهی عملیات سپاه ایرانشهر انتخاب شد و تا سال ۱۳۶۲ در این سمت باقی ماند. اساس ارتباط شهید با اهالی بومی یعنی بلوچ ها در حقیقت از همین جا آغاز شد. ماهیت اقداماتش اقتضا میکرد که تعدادی از افراد بلوچ را شناسایی و با آنها ارتباط ویژهای برقرار کند. بدین طریق بنای اصلی هسته بسیج عشایر را پایهگذاری نمود. اسلحه زیادی نیز در جهت مبارزه با قاچاقچیان،خانههای تیمی و اشرار در بین آنان تقسیم نمود.
نفوذ کلام و اخلاق او در چنان سطحی بود که بلوچها قبل از آنکه جذب سپاه شوند،جذب اخلاق شهید می شدند. از دیگر فعالیتهای شهید ایجاد پایگاههای مختلف عملیاتی در منطقه با همکاری عشایر بلوچ برای در هم کوبیدن هسته های متشکله اشرار و قاچاقچیان و خانههای تیمی اطراف شهر ایرانشهر بود. در اواخر سال ۱۳۶۱ شهید عازم مکه مکرمه شد ،در بازگشت از سفر حج در آغاز سا ل ۱۳۶۲ به جهت تجارب خاص و شایستگی بسیار به فرماندهی سپاه ایرانشهر بر گزیده شد. چهار سال خدمت او در ایرانشهر اکنون او را از تجربه و کارایی و حل مشکلات ایرانشهر در سطحی قرار داده بود که زمان ورودش یکی از نقاط بی ثبات و ناامن بود، اکنون به صورت یکی از امنترین نقاط بلوچستان در آمده. در هر نقطهای که شهید احساس میکرد نیاز به پایگاه دارد فورا اقدامات عاجلی در زمینه تاسیس پایگاه به عمل میآورد. از این رو به قول همرزمان شهید او بیشتر وقت خود را صرف حل مشکلات مردم و تامین نیازمندیهای مادی آنان میکرد. همیشه با لباس محلی در بین کپرها و نواحی فقیر نشین تنهای تنها بدون تشریفات حرکت میکرد تا با دردهای آنان از نزدیک بیشتر آشنا شود و به موازات آن به اقدامات فرهنگی مناسب جهت آگاهی بخشیدن بیشتر به مردم خطّه دست بزند از همین رو بود که به قول فرماندار سابق چابهار حتی اگر کودکی از شهرهای بلوچستان به دنیا میآمد اول کسی که از آن خبردار میشد، حاج احمد بود. این استعداد و نفوذ مردمی او باعث شد که پس از بازگشت از عملیات بیتالمقدس در پایان سال ۶۲ و آغاز سال ۶۳ به دلیل شرایط نامناسب منطقه نیکشهر، حاج احمد را برای فرماندهی آن منطقه کاندیدا نمودند.
نحوه شهادت
نحوه شهادت حاج احمد را همرزمان او چنین نقل میکنند: که در شب ۸ فروردین ماه ۱۳۶۷ در پایان جلسهای از فرماندهی اجازه مرخصی خواستند تا به طرف چابهار حرکت کنند. در جاده ایرانشهر به چابهار ظاهراً در پاستاه ایست بازرسی او و یارانش میایستند. متأسفانه در گلوگاه تیری از پشت شلیک میشود که از پشت شیشه عقب ماشین عبور کرده و به سر حاج احمد اصابت مینماید و حاج احمد در اثر این حادثه به شهادت میرسد و منطقه در اثر این حادثه یکی از نیروهای مخلص و باتجربه خویش را از دست میدهد. روحش شادو راهش پررهرو باد.
مهمان حاج احمد
در یک عملیات تعداد زیادی سیگار از قاچاقچیان توقیف و مصادره شد. به دستور حاجی سیگارها را در انباری در محل جا دادیم تا پس از لیست برداری تحویل مقامات قضایی شود. به خاطر دارم مهمانی در محل کار برای حاجی رسید و اتفاقاً سیگاری بود، حاجی مرا صدا زد و گفت: این پول را بگیر برو بازار یک پاکت سیگار برای مهمان ما بگیر، من بدون اینکه اصلاً منظوری داشته باشم به حاجی گفتم، امروز این همه سیگار از قاچاقچیان گرفتهای، آن وقت برای تهیه سیگار آن هم یک پاکت پول میدهی ؟!
حاجی چهرهاش بر افروخته شد و گفت: چگونه میتوانم به خودم حق بدهم که بدون اجازه حاکم شرع از سیگارهایی که اکنون متعلّق به بیتالمال است، استفاده کنم و تو چگونه حاضر میشوی که مرا وادار به این کار کنی؟ واقعاً او به مولای خود حضرت علی (ع) اقتدا کرده بود، آنگاه که در جنگ جمل پیروز شد و بر شهر بصره فایق آمد و ذخایر بی پایانش را از طلا و جواهرات گرفته تا اشیاء دیگر دید، به آنها خطاب کرد و فرمود: شما نمیتوانید مرا فریب دهید، من دنیا را سه طلاقه کردهام .
خاطره از ابوالقاسم رضازاده
امانتی
روزی جهت سر کشی به یکی از پایگاههای ژاندارمری به منطقه «نگور» رفته بودم. شب هنگام متوجه ورود دو تن از برادران عزیز پاسدار شدم. آنها بعد از سلام و احوال پرسی گفتند که حاجی کار مهمی با شما دارد، شبانه به طرف چابهار حرکت کردم، وقتی با حاجی روبرو شدم، مرا در آغوش گرفت و پس از سلام و احوال پرسی گفت: تیمسار شما امانتی نزد من دارید که ما دوست داریم همین امشب آن امانت را به شما بدهیم .
حاجی مرا به اتاقی هدایت کرد و با اشاره مردی را با محاسن زیاد نشانم داد و گفت: این هم امانت شما. شگفت زده شده بودم، آرام آرام جلو رفتم و در چشمان آن فرد خوب نگریستم، سروان امیدوار بود که چندی قبل توسط اشرار اسیر شده بود، از دیدن آن صحنه به وجد آمدم، او را در آغوش گرفتم و گونه هایش را غرق بوسه کردم. یک لحظه در فکرم این مطلب خطور کرد که شاید بابت آزادی این اسیر حاج احمد به سر کرده اشرار پول و باجی داده باشد و با تمنّا و خواهش بسیار اسرا را آزاد کرده باشد که یکباره کلام سروان امیدوار افکارم را در هم ریخت. او گفت:
تیمسار ما افتخار میکنیم به وجود حاج آقا باقری، او بدون اسلحه در آن مناطق صعبالعبور و تک و تنها به نزد «اعظم هوت» آمد و با قدرت و صلابت وصف ناپذیری با اشرار بر خورد کرد در حدی که ما میترسیدیم. پس از رفتن حاجی بلایی بر سر ما بیاورند، او در مقابل سر دسته آنها کوتاه نیامد و نهایتاً بدون هیچ شرطی ما را آزاد کرد. پس از چند جلسه مذاکره اشرار با احمد، قرار شد که سر کرده اشرار و افرادش تسلیم جمهوری اسلامی شوند. پس از طی مراحل قانونی از شرارت خود دست بر داشتند و پس از آن تا حدود زیادی منطقه آرامش پیدا کرد .
خاطره از امیر نجفی دری
دوستدار کودکان
هیچگاه انسان لحظات پایانی زندگی حضرت امام خمینی(ره) را از یاد نمیبرد، زمانی که با وجود بیماری سخت، کودکی با امام (ره) بر تخت بیماری بازی می کند، گونههایش را بوسه می زند و امام (ره) نیز هر گاه چشم میگشاید به احساسات آن کودک جواب میدهد. امام (ره) خوب میدانست آن کودکی که در حضورش میباشد، بی ریا و بی توجه به امور دنیا و در عین حال دارای احساسات و عواطف عمیق انسانی است، لذا سریع با او پیوند بر قرار میسازد و نوازشش می کند .
حاج احمد نیز چون ولی زمانش، بر قلوب تک تک فرزندان آن دیار حکومت میکرد، با آنان بازیهای کودکانه میکرد و به احساساتشان پاسخ میداد، دوستشان میداشت و چون فرزندان خود هر روز پیامی در سینههایشان مینگاشت و آنان امروز در فراغش اشک میریزند و به یاد خاطراتش حکایت او را سینه به سینه نقل مینمایند.
خاطره از همسر شهید
وصیت نامه شهید احمد باقری
خدا را شکر و سپاس از اینکه به ما زمانی توفیق حیات داده که مرگ و زندگی دارای جهت است. اگر زندگی می کنیم در پرتو ولی امر و قرآن کریم ،و اگر میمیریم در راه خدا و شهادت است .الحمد الله که خداوند توفیق داد که همراه سربازان امام زمان (عج) چند صباحی به یکی از کربلاهای ایران سفر کنم و اگر در این سفر خداوند من گنهکار را ،قبول درگاهش کرد و از این وضع موجود (تحمل شهادت برادران عزیزم ) که برایم سخت بود راحتم کرد و من بیچاره را از انتظارات این هجرت ابدی در آورد، چند جمله وصیت دارم
– امام را تنها نگذارید.
– خانواده معظم شهدا و محرومین را از یاد نبرید.
– به فرزندانم بگویید پدرتان به خاطر اسلام شهید شده، پس شما مومن واقعی باشید، درس بخوانید.
– همسرم، فرزندانم را یک مومن کامل تربیت کن و خیلی مواظب آنها باش.
– نمازها و روزه هایم را که نتوانسته ام ادا کنم را برایم ادا کنید.
– پدر و مادرم مرا حلال کنید.
– همسرم را دوست بدارید.
– اجازه ندهید هیچ کس به او نگاه کند چه رسد که حرف بد به او بزنند . خودتان هم مواظب او باشید و او را کوچک نکنید که خدا می داند او همیشه همدم و یاورم بود . اگر توانستم چند صباحی در بلوچستان خدمت کنم مدیون او هستم که خداوند اجرش بدهد، ان شا الله …
در پایان از همه طلب بخشش دارم
فدای اسلام و مسلمین و حضرت امام خمینی
احمد باقری ۲/ ۱۰/۱۳۶۵