غسل شهادت
خانه ما کنار خانه مادرم اینها بود. زیاد خانه ما میآمد. یک روز آمد خانه ما رفت غسل شهادت گرفت. همیشه به مادرم که مادربزرگش میشد، میگفت: حاجخانم مادر منم میگفت: من هنوز حاج خانم نشدم مرتضی میگفت: اسمت رفته در حاجخانمها. خیلی مهربان بود. داییاش که مجروح شده بود. شبها کنارش در بیمارستان میماند. اگر اسلحه داشت همراهش یا زیر بالشت مادرم پنهان میکرد یا میبرد بیمارستان زیر بالشت داییاش پنهان میکرد که کارش انجام میداد بعد میآمد برمیداشت.
زمانی که شهید شد، ختم یکی از بچههای محل بود که شهید شده بود به اسم حسن تابش که ما رفته بودیم مراسم ختمش. دیدم خواهرم مدام میرود خانه و بر میگردد. گفتم چه شده؟ گفت: دلم شور میزند مرتضی هنوز نیامده. آخر قرار بود در مراسم ختم شرکت کند چون دوستش بود در تشییع جنازه بوده حتی نماز میّت دوستش را خود مرتضی خوانده بود. خواهرم مدام میگفت: مرتضی وقتی آمد، مرتضی سابق نبود! دوستانش آمدند دنبالش رفت، خیلی دلم شور میزند. ختم تمام شد و همه رفتیم خانهمان، من خانه بودم، دیدم برادرم آمد پسر من را صدا زد و چیزی بهش گفت: طوری که من نفهمم. گفتم: چیزی شده؟ گفت: نه، در محل دعوا شده داریم میرویم ببینیم چه شده است. من رفتم تلویزیون را روشن کردم. ساعت ۴ عصر بود و اخبار داشت پخش میشد که اخبار گفت: ۲۶ خانه تیمی پاکسازی شده همه منافقین به هلاکت رسیدند و ۴ تا از پاسدارهای سپاه هم شهید شدند ولی اسمی از پاسدارها نبرد. من به دلم افتاد که یک اتفاقی افتاده تا ساعت یک، دو نصف شب از هیچکس خبری نشد. من جلوی در کوچه نشستم دیدم همسایهمان که نسبت فامیلی هم داریم آمد. گفتم: (آقا پرویز) چیزی شده است؟ جواب نداد و رفت خانهاش، بعد خانمش آمد گفت: اشرف خانم نترسیدها چیزی نشده، آقا مرتضی زخمی شده من که نفهمیدم چه شد. آنقدر جیغ زدم که وقتی چشمم را باز کردم دیدم ساعت دو، سه نصف شب همه همسایهها خانه ما هستند. یک ویژگی بارزی که داشت این بود زمانی که میرفت در خیابان نگاهش همهاش به زمین بود اصلاً بالا را نگاه نمیکرد تا چشمش به نامحرم نیفتد.
راوی: خاله شهید
اسم مستعار
محل کار که بودیم گفتند برای خودتان اسم مستعار انتخاب کنید که به آقا مرتضی میگفتند؛ آقا مرتضی موحد. ما همیشه به آقا مرتضی میگفتیم؛ آق غلام. من و آقا مرتضی یک سال در یک تیم بودیم. اولین عملیاتی که با آقا مرتضی رفتیم خانه تیمی بود در کامرانیه (۱۲ اردیبهشت که خانه محمد ضابطی کادر مرکزی بود) ما آنجا فقط یک زخمی دادیم به اسم بهروز و همه منافقین به هلاکت رسیدند. همین بچههای عملیات به اندازه یک جبهه جنگ کردند کارشان خیلی سخت بود. فقط منافقها نبودند سلطنت طلبها، چریکیها، فداییها و غیره بودند.
راوی: سید علی طباطبایی بهشتی
دعای امام(ره)
زمانهایی میشد که ما یک هفته، ده روز اصلاً خانه نمیرفتیم آنقدر که عملیات زیاد بود. ما ساعت ۱۲شب عملیاتها را شروع میکردیم بچههای عملیات هم به ندرت شهید میشدند. که منافقین میزدند و شلیکهای پشت سرهم، امام در جماران متوجه سر و صدا شده بودند و پرسیده بودند چه شده؟ که گفته بودند بچهها در حال عملیات هستند. امام (ره) گفته بودند برایشان دعا میکنم انشاءالله موفق باشند. در این درگیریها بیشترین تلفات را منافقین داشتند.
راوی: سید علی طباطبایی بهشتی
برادری مرتضی
ایشان به نماز خیلی اهمیت میداد. ما یک بهارخواب داشتیم در حیاط. ما را شب بغل میگرفت و نصیحت میکرد که نماز خیلی مهم است. من خیلی مرتضی را اذیت کردم، بچه بودم دیگر، خیلی شر بودم، شلوغ میکردم. وقتی میرفت بیرون، من دنبالش راه میافتادم ببینم کجا میرود تا من هم پیشش بروم.
اوایل انقلاب بود، مادرم من را فرستاد نان بخرم که یکدفعه گاردیها ریختند در خیابان. من دیگر نان گرفتن یادم رفته بود. شروع کردم به سنگ پرت کردن به گاردیها؛ که گاردیها گاز اشکآور انداختند سمت ما، که من دیگر چیزی نفهمیدم. چشمانم خون شده بود که یکدفعه مرتضی او زیر چشمانم آتش روشن کرد، تازه یکم بهتر شدم. همیشه مراقبمان بود.
راوی: علی غلامینژاد (برادر شهید)
وصیت نامه شهید مرتضی غلامینژاد
من المومنین رجال صدقوا ما صدقوا ما عاهدوالله علیه فمن هم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلو تبدیلا
ای پدر عزیز تو عزیزی را در راه خدا دادی و امیدوارم که خدا از تو این هدیه ناقابل را قبول کند. ای پدر تو سعادتمندی که پسر بزرگت را درراه خدا دادی من امیدوارم که با شهادت من مستحکمتر و استوارتر در مقابل دشمنان داخلی بایستید و احکام خدا را با تمام قدرت اجراء کنیدو تو ای مادر من تو که برای من زحمتهای بسیاری کشیدی تو که اگر من مریض میشدم تو زودتر از من درد را حس میکردی خلاصه نمیدانم چگونه اینهمه زحمتهاییکه برای من کشیدی بیان کنم من امیدوارم که خدا به شما توفیق بدهد و شما را رستگار کند. مادر جان من به خاطر خدا و دین او اسلام شهید شدم و هدفم رسیدن به خدا بود مادر من از تو میخواهم که احکام دین خدا را تمام کمال انجام دهی.
مادر امیدوارم که صبر و بردباری شما زیاد باشد و از شهادت من ناراحت نشوید و شما ای برادران من باید پیرو خط امام باشید و از ولی امرتان اطاعت کنید من از شما میخواهم که مطالعه خود را زیاد کنید و فعالیت اسلامی کنید ودر س مدرسه خود را هم خوب بخوانید و در راه خدا مبارزه کنید. برای اینکه بر دهن آمریکا با مشت زده باشید. و خطاب به کلیه دوستانم من از شما میخواهم که اولاً هرگز خمینی عزیز و حسین عصر را تنها نگذارید . جلوی هرگونه فساد را با تمام قدرت بگیرید چه منافقین و چه دیگران که بر ضد اسلام کاری کنند نگذارید که آنها رشد کنندو به اسلام ضربه بزنند. (والسلام)
مرتضی غلامی نژاد