روایت زندگی سردار شهید حاج علی اصغر فولادگر
سردار شهید علیاصغر فولادگر در سال ۱۳۳۹ در یک خانواده مذهبی در شهر اصفهان به دنیا آمد. پدر ایشان با وجود شغل آهنگری، بسیار اهل علم بود و هیچ شبی را بدون مطالعه سپری نمیکرد. پدر شهید فولادگر از کتب قرآن و مفاتیح، تا کتب تاریخی، نجوم، طب، عرفان و فلسفه مطالعه داشت؛ در جلسات سخنرانی استاد فلسفی و استاد حلبی شرکت میکرد و در سنین بالاتر به جز دو هفته آخر عمرش که بیمار بود هر روز مطالعه قرآن و مفاتیح و کتابهای استاد مطهری و دیگر کتابهای ایشان برقرار بود.
مادر وی شبی در خواب میبیند که ۵ تن آل عبا در اتاق هستند و در یک معارفه میگویند ایشان نبی مکرم اسلام (ص) و اهل بیت(ع) ایشان هستند. مادر سردار فولادگر در عالم خواب میگوید: «من احساس کردم چون شأن من کم است نباید در اتاق کنار ایشان باشم و از پشت در به صحبتهای آنها گوش میدادم» و پرسیدم: این خانم که چادر سفید دارند که هستند؟ پاسخ دادند: «ایشان فاطمه زهرا(س) هستند و میخواهند علیاصغر را به محراب ببرند». صبح خواب را تعریف میکند و همسرش خطاب به وی میگوید: « اسم خودش را آورده است» و نام علیاصغر را برای شهید فولادگر انتخاب میکنند.
شهید علیاصغر فولادگر مقطع ابتدایی را در مدرسه اقدسیه و راهنمایی خود را در مدرسه ابومسعود و در ادامه آن در دبیرستان ادب تحصیل کرد و در سال ۱۳۵۷ موفق به اخذ دیپلم در رشته اقتصاد و علوم اجتماعی شد و در همان سال در رشته تاریخ دانشگاه اصفهان پذیرفته شد. وی به ورزش فوتبال علاقه زیادی داشت و همیشه در تیمهایی که در محله تشکیل میشد شرکت میکرد و دوستان او سعی داشتند که وی حتماً جزو تیم باشد و اگر شرکت نمی کرد تیم به هم میخورد؛ یک تیم از محل خود و یک تیم از محلهای دیگر میآوردند و در زمین بایری که در محل بود بازی میکردند.
در شروع انقلاب در همه تظاهرات خیابانی شرکت میکرد، مادرش که نمیتوانست مانع حضورش شود، همراه او در تظاهرات شرکت میکرد؛ بعد از پیروزی انقلاب و تعطیلی دانشگاه به دلیل انقلاب فرهنگی، در اردوهای جهادی شرکت کرده و به مناطق محرومی چون مصر و جندق جهت خدمترسانی میرفت. با تشکیل سپاه پاسداران، عضو این نهاد شده و از همان ابتدا جزو نیروهای موثر سپاه و مسئول گزینش سپاه اصفهان شد؛ وی معتقد بود که اکثریت قریب به اتفاق افرادی که گزینش کرده جزو نیروهای شاخص سپاه شدهاند؛ با شروع جنگ تحمیلی، در عملیات فتحالمبین، رمضان، ثامنالائمه و دیگر عملیاتها شرکت کرد. سپاه پاسداران با حضور وی در جنگ موافقت نمیکرد اما او به دلیل حساسیت مادرش بر ایشان، خبر اعزام شدن خود به جبهه را به خانواده نمیداد و به بهانه ماموریت خانه را ترک میکرد و در سال ۶۲ تا ۶۳ فرماندهی سپاه کاشان را عهدهدار بودند.
وی در آبان سال ۱۳۶۲ ازدواج کرد. خواهرش میگوید: برادرم یک روز قبل از مراسم ازدواجش از کاشان به اصفهان آمد و ۴ ماه مرخصی تحصیلی برای اتمام مقطع لیسانس گرفت؛ از آن زمان تا اواخر سال ۶۵ در سمت بازرسی سپاه اصفهان مشغول بود و بعد از آن به همراه همسر و دخترش در اوج جنگهای داخلی لبنان و تجاوز اسرائیل به جنوب لبنان به این کشور اعزام شد.
وقتی وی به عنوان رایزن فرهنگی وارد حزبالله لبنان شد، در آن زمان نیروهای ایرانی در روستای نبیشیت که یک روستای کوچک شیعهنشین بود، به دلیل موقعیت مکانی خاص و استراتژیک آن سکونت داشتند و به دلیل تعداد کم ایرانیها در آنجا و روابط اجتماعی بسیار بالایی که داشتند، برادرم توانست در مدت ۲ ماه به زبان عربی مسلط شود.
او در سال ۱۳۶۹ تا سال ۱۳۷۱ به صورت دیپلمات به «بعلبک» منتقل میشود و در این زمان در کنار کار در دانشگاه زحله در رشته تاریخ و در مقطع فوق لیسانس پذیرفته میشود و پایاننامه خود را با عنوان «علاقات شیعه فی دوله صفویه» به چاپ میرساند.
سردار فولادگر در سال ۱۳۷۲ با همسر و سه فرزند دختر به میهن بازگشته و در سال۱۳۷۴ به دلیل علاقه فراوان به شکل آزاد با یک کاروان افغانها، توفیق تشرف به بیت اللهالحرام نصیبش شده و در سال بعد عضو بعثه رهبری میشود و به عنوان مبلغ در حوزه عربی در بعثه رهبری در عربستان فعالیت میکرد.
شهید فولادگر بیشتر از سه سال متمادی در یک قسمت ثابت فعالیت نکرد و اعتقاد داشت که اگر ایده و هنری داشته باشد در مدت سه سال باید پیاده کند و ماندن بیش از حد در هر سمت نوعی درجا زدن است.
وی از سال ۱۳۸۰تا ۱۳۸۴ به سودان سفر کرد؛ او از چنین فرصتهایی بسیار استفاده میکرد و به خاطر علاقه به شناخت کشورهای مختلف و رسوم آنها، شناخت بسیار خوبی از مردم آفریقا و آداب و رسوم آنها پیدا کرد. او در مراسم قبایل مختلف شرکت میکرد و با آنها هم صحبت میشد؛ در نماز جمعه اهل سنت نیز شرکت میکرد و با افراد مختلف در محل سکونت به خصوص جوانها هم صحبت میشد؛ وی ارتباط بسیار صمیمی با آنها برقرار کرده و خلقیات و منش قشر سیاهپوست را به زیبایی برای خانواده و اقوام خود تعریف میکرد. پس از بازگشت از سودان در سال ۱۳۸۵ در رشته روابط بینالملل و جغرافیای سیاسی در دانشگاه امام حسین(ع) پذیرفته شد و پایاننامه خود را با عنوان«تصوف و نقش آن در کشورهای عربی و به طور خاص مصر و سودان» ارائه کرد.
از دیگر فعالیتهای وی تدریس در دانشگاه هنر تهران و دانشگاه امام حسین(ع) در دروس مختلف بود؛ همچنین به عنوان کارشناس مسائل خاورمیانه در سالهای اخیر در شبکههای مختلف سحر، العالم و کوثر و … مصاحبه داشت. تلاش برای تاسیس بنیاد نصف جهان از دیگر اقدامات او بود که با تلاش دوستانش در سال ۱۳۹۰ تاسیس شد و سردار فولادگر عضو هیئت امنای بنیاد نصف جهان بود؛ همچنین وی عضو هیئت امنای مجتمع فرهنگی مذهبی ائمه اطهار بود. وی نهایتاً در اعزام حج تمتع سال ۱۳۹۴ و با وقوع حادثه دلخراش منا در جمع مهاجرین الیالله قرار گرفت و به درجه رفیع شهادت رسید.
دست و دلباز و خانواده دوست
خصوصیت بارز پدرم شهید فولادگر دست و دلباز بودنشان بود. محال ممکن بود کسی خواستهای از ایشان داشته باشد و دست رد به سینه او بزنند. از قرض و صدقه و هدیه تا کمکهای دیگر از هیچ کاری دریغ نمیکردند. حتی اگر میدانستند این قرض، دیگر به ایشان بازگردانده نمیشود. واجباتی مثل خمس و زکات که جای خود داشت. در خفا و آشکار دست دهنده داشتند. پدرم دستان سفید و انگشتان زیبایی داشتند و به همین دلیل انگشتر در دستشان جلوه زیبایی داشت.
اگر فردی جذب انگشتر ایشان می شد و از آن تعریف می کرد، به او هدیه می دادند حتی اگر آن انگشتر، هدیه یک دوست قدیمی بود. کلاً اعتقاد داشتند مال را باید خرج کرد و از افرادی که کنز اندوزی میکردند یا حتی بیش از اندازه خود و خانواده را در مضیقه قرار می دادند ناراحت میشدند. یتیمنواز و دستگیر مستمندان بودند.
پدرم محبت خود را بسیار ابراز میکردند. این ویژگی نیز در ایشان بسیار بارز بود. با همسر و فرزندان خود و مادر و خواهران و برادر خود بسیار ابراز محبـت میکردند. همیشه بعد از غذا دست مادرم را میبوسیدند و تشکر میکردند و به ما بچهها و دامادها میگفتند: «من زنم را خیلی دوست دارم» و از نشان دادن محبت شرم و حیای کاذب نداشتند. با مسافتی که بین تهران و اصفهان بود برنامه خود را تنظیم میکردند و دو سه هفته یکبار به مادر خود در اصفهان سر میزدند و دست و پای مادرشان را میبوسیدند و قربان صدقه میرفتند.
ابراز محبت به تناسب در کل افراد فامیل مصداق داشت. بچه که بودیم انواع بازیها را با ما میکردند. بسیاری از این بازیها اختراع خودشان بود! خوش برخورد بودند و هیچ وقت کسی از کنار ایشان بودن کوچکترین حس ناراحتی یا آزردگی نداشت.
راوی دختر شهید
باید چهره ایرانی خودت را حفظ کنی!
به خاطر کارمان خیلی از ساعات بیرون هتل بودیم. یک وهابی عکس سلفی با من گرفت و من یک مقدار ترسیدم. برای اینکه شناسایی نشوم، موهای سرم را با شماره چهار زدم. خیلی شبیه وهابیها شدم. شهید فولادگر چهره مرا نمیپسندید. میگفت: باید چهره ایرانی خودت را حفظ کنی، این طوری شبیه آنها شدی، باید محاسنت را هم کوتاه کنی. از آن بزرگوار اصرار و از ما انکار که وقتی بر میگردیم محرم میشود. فردای آن روز بعد طلوع آفتاب که می رفتیم سمت منا ایشان ما را دید. با هم روبوسی کردیم و عید را تبریک گفتیم. همدیگر را بغل کرده بودیم، گفت: انشاءالله من شهید شوم. من گفتم: ان شاءالله با هم شهید شویم. گفت: شما برای من دعا کن و من هم برای شما دعا می کنم.
خاطرهای به روایت آقای رضا درگاهی همکار شهید فولادگر در بعثه
وصیت نامهای از این شهید بزرگوار وجود ندارد.
به زودی منتشر خواهد شد.
مزار مطهر سردار شهید علی اصغر فولادگر در گلزار شهدای اصفهان می باشد. یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد.
انجمن پیشکسوتان سپاس یک کتاب به نام فولاذ و یک مستند به نام «صد و چهار روز» را برای این شهید والامقام به انتشار رسانده است. برای سفارش این محصولات می توانید به صفحه فروشگاه سایت مراجعه نمایید.