روایت زندگی شهید داود عجب گل
شهید داود عجبگل در سال ۱۳۴۱ در روستای «واصف جان» واقع در لواسانات و در خانوادهای فقیر و مذهبی به دنیا آمد. پدرش چوپان و کشاورز بود. در سن ۱۰ سالگی به تهران مهاجرت کردند و در محله شهید سعیدی (غیاثی) سکنی گزیدند. داود به همراه خانواده مذهبی که داشت از همان روزهای قبل از انقلاب به مسجد موسی بن جعفر (ع) میرفت تا اینکه در بحبوحه پیروزی انقلاب اسلامی فعالیتهای انقلابی شهید هم آغاز شد.
داود عجبگل عضو گروه توحیدی «صف» شد که شهید بروجردی، نقش اساسی در تشکیل آن داشت. او همزمان با تعدادی از دوستانش در محله خاوران خانه تیمی برای ساخت بمبهای دستی و سه راهی تشکیل دادند.
داود عجبگل در آن زمان عضو رسمی سپاه شد و در بند ۲۰۹ اوین شروع به خدمت کرد. (آن زمان شهید کچویی مسئول زندان بودند.) آنها دورههای آموزشی چریک را نیز دیدند. شهید عجبگل بسیار آرام و جسور بود و بین دوستانش به خاطر تیراندازی خوبی که داشت معروف بود به داود چریک.
در آن زمان ترورهایی در تهران صورت گرفت که یکی از آنها ترور شهید مطهری بود. بعد از چندی افرادی که مسئول این امور بودند، متوجه گروه التقاطی و منافق فرقان که گروهی معاند علیه جمهوری اسلامی بود، شدند. بعد از آن تیم دستگیری این افراد تشکیل شد که یکی از افرادی که در تیم برای شناسایی این گروه فعالیت میکرد، شهید عجبگل بود. در همان تابستان ۱۳۵۹، اکبر گودرزی دستگیر میشود و ضربه اول به گروه فرقان زده میشود. اما برخی از افراد مهم این گروه فرار میکنند که از جمله آنها محمد متحدی عامل ساخت بمب در ترور حضرت آقا در مسجد ابوذر، عبدالله تروریست کسی که تمام ترورهای گروه به دست او صورت پذیرفت و عبدالرسول گیاهی رهبر شاخه ایدئولوژیک فرقان کسی که در جذب افراد مختلف در شهرها نقش اساسی و کلیدی داشت. شهید داود عجبگل از همان زمان به مدت ۶ ماه به دنبال رسول بود که او همیشه از دست بچههای تیم فرار میکرد. رسول گیاهی آموزشهای نظامی زیادی را دیده بود و نیروی زبده و باهوشی بود. در این میان همسر سعید مرآت (یکی از سرشاخههای گروه که همزمان با اکبر گودرزی اعدام میگردد) تواب میشود و قرار رسول را به گروه لو میدهد که آنها در ۲۰ مرداد ماه سال ۱۳۶۰ به شهر زنجان برای دستگیری میروند و پس از ۵ روز در مسافرخانهای نزدیک جاده تبریز – زنجان او را مییابند و رسول اول امیرحسین استاد ابراهیم را شهید و بعد از آن همزمان داود و رسول به هم تیراندازی میکنند و رسول به هلاکت میرسد و شهید داود عجبگل هم در سن ۱۹ سالگی شهید میشود.
شهید عجبگل همیشه به دوستانش در حین عملیاتها؛ بارها این جمله را گفته بود که دوست دارم خودم رسول را دستگیر کنم حتی اگر به قیمت جانم تمام شود. داود عجبگل در یک تماس تلفنی با همسرش ۲ روز قبل از شهادتش میفهمد که تازه دارد پدر میشود و او بیشتر از ۶ ماه طعم زندگی مشترک را نچشید و هیچگاه هم معصومه دخترش را ندید.
از این شهید والامقام وصیت نامهای موجود نیست.