شهید کمال شیرخانی
روایت زندگی شهید کمال شیرخانی
این نقل بین قدیمیها معروف است که اسم آدمها در آسمان انتخاب میشود و هر کسی هر اسمی دارد حتماً وجودش هم با آن نام هماهنگ است. اینکه چقدر این صحبتها واقعیت دارد را نمیدانیم اما در مورد کمال درست از آب درآمده است. از هر نظر که نگاهش میکنی نقص در رفتارش نمیبینی. چه وقتی که کوچک بود و از برادرش میخواست تا وقت رفتن به جبهه او را هم در ساکش پنهان کند و با خودش ببرد چه بعدها که بزرگتر شد و به سربازی رفت پای قولی که به مادر داد ایستاد و هر هفته مسافت طولانی اصفهان تا لواسان را طی میکرد و مادر را از دلتنگی در میآورد.
کمال از آن بچههایی بود که به قول مادرش در کودکی باید از هر چیزی سر در میآورد و سؤالهایش تمامی نداشت. انگار یاد گرفته بود چیزی را بدون اینکه دلیل قانعکننده نداشته باشد نپذیرد. وقتی بزرگتر شد به واسطه یکی از دوستانش همسری انتخاب کرد که با آنچه در معیارهای کمال بود سنخیت داشت. او بسیار در مسئله حجاب حساس بود و به قولی، جوان با غیرتی بود.
کمال از آنچه به آن اعتقاد داشت عقب نشینی نمیکرد. امر به معروف را در هر سطحی که بود انجام میداد. اعظم خانم وقتی سال ۷۸ کمال را به همسری انتخاب کرده بود تا حدودی با خصوصیات اخلاقیاش آشنا شده بود و چون خودش نیز به آنها اعتقاد داشت بیکم و کاست رعایت میکرد.
کمال میدانست خانوادهاش در نبود او چقدر در مضیقه و سختی هستند برای همین سعی میکرد وقتی به خانه میآید تمام و کمال کنار خانوادهاش باشد و به روشهای مختلف از همسرش قدردانی میکرد و نشان میداد حواسش به روحیات و آنچه برایش اهمیت دارد، هست و به آنها احترام میگذاشت. برای همین خانه را تبدیل به بهشت کوچکی کرده بود از گلهایی که همسرش عاشق آنها بود.
همین کارهایش بود که زن جوان را دلبسته خودش کرده بود. از وقتی کمال ماجرای درگیریهای سوریه را شنیده بود برای رفتن دل دل میکرد اما هر چه به این در و آن در میزد کارهای اعزامش جور نمیشد. وقتی در اسفند سال ۹۲ خبر دادند این بار دیگه اعزام حتمی است اعظم خانم میگفت خدا کند این بار هم ویزایت جور نشود. نه اینکه با این راه مخالف باشد اما دل کندن از کمال هم کار راحتی نبود. بالاخره کارها جور شد و کمال عازم شد. عید سال ۹۷ اولین نوروزی بود که کمال کنار خانوادهاش نبود. محمدحسین که ۲ سال و خوردهای سن داشت به خاطر وابستگی به پدر آنقدر بیتاب بود که در هر تماس با زبان کودکانه میپرسید: کی پدرش بر میگردد؟ بالاخره بیست و پنجمین روز بهار این کمال بود که زنگ خانهاش را به صدا درآورد. همسر با اینکه خوشحال از دیدن او بود اما میدانست وقتی کمال مأموریت سه ماهه را نیمه تمام میگذارد و بر میگردد حتماً دلیلی دارد. لحظاتی نگذشته بود که دلیل، از باندهایی که به پای کمال پیچیده شده بود پیدا شد. مجروحیت باعث شده بود برگردد. همسرش گمان کرد دیگر رفتنی درکار نخواهد بود اما وقتی برای سفر به مشهد رفتند، شب زنده داریهای کمال در حرم امام رضا (ع)؛ گواه خبرهایی بود. وقتی از سفر برگشتند دوباره عزم رفتن کرد. همسرش از او خواست صبر کند تا لااقل جراحتش خوب شود اما کمال پاسخ داد:«زینب (س) بی ابوالفضل (ع) است».
کمال تبحر خاصی در به پرواز درآوردن پهپاد داشت. تخصصی که در شرایط سخت مبارزه با تکفیریها بسیار به کار میآمد. چند روز بعد از حضور در سوریه به عراق رفت و حالا جهاد را در دفاع از حریم آل الله ادامه میداد.
شهید کمال شیرخانی تخصصهای مختلفی را آموزش دیده بود و وقتی در بحث پهپاد مشغول آموزش شد، خیال همه راحت بود که کارش را درست انجام میدهد. هرگاه که قصد داشتند، پرندهای را به پرواز درآورند، او پهباد را در آسمان هدایت میکرد. هیچ کس به خاطر ندارد یک بار هم هواپیمای آزمایشی را بر زمین زده باشد. در مناطقی از مهارتهای ایشان استفاده میشد که سایر خلبانان در طول روز ۱۰ هواپیمای آزمایشی را بر زمین میزدند.
سرانجام شهید مدافع حرم کمال شیرخانی یک ماه بعد از سفر مشهد در ۱۴ تیر سال ۱۳۹۷ در منطقهای نزدیک سامرا به شهادت رسید تا خونش گواهی باشد بر حقانیت مجاهدان در راه خدا. پیکر این شهید عزیز در گلزار شهدای لواسان کوچک به خاک سپرده شده است.
چفیه
به مناسبت هفته دفاع مقدس مراسم یادواره شهدا داشتیم. اعلام کرده بودند که هر کس میتواند در بهتر اجرا شدن این برنامه کمکی بدهد، به قول معروف بیاید پای کار. کلی برنامه ریزی و تدارک دیده بودند.
مراسم یادواره شروع شد. مجری تمام سعی خودش را کرد که فضای معنوی را ایجاد کند. من و کمال کنار هم نشستیم.
اواسط برنامه کمال به من گفت: «سید، من هم اعلام آمادگی کردم و یک قسمت از برنامه را اجرا میکنم».
پرسیدم:«کدام قسمت؟»
گفت:«وقتی رفتم برای اجرا مشخص میشه».
از قبل هم رفته بود به مجری برنامه گفته بود؛«من شعر با عنوان چفیه دارم». مجری هم با شنیدن اسم چفیه از کمال استقبال کرده بود.
اواسط برنامه از کمال دعوت کردند. کمال هم با خونسردی و اعتماد به نفس به جایگاه رفت.
به خاطر جو معنوی و حال و هوایی که در مراسم بود؛ همه منتظر اجرای کمال بودیم.
کمال با جدیت گفت:«دوستان شعری در مورد چفیه میخوام براتون بخونم». همه حواس ها به کمال بود که شروع کرد به خواندن:
چفیه، آی چفیه/لُنگ حمومه چفیه/ چفیه، آی چفیه/ سفره نونه چفیه
بچه ها که دیدن شعرکمال طنز است شروع کردند به همراهی با کمال. هر بیت از شعر کمال که تمام میشد، بچهها میگفتند:«چفیه، آی چفیه»
کلاً فضای مراسم به هم ریخت. مجری مات مانده بود. همین طور داشت به کمال نگاه میکرد و نیازی نبود حرفهای دلش را به زبان بیاورد.
به روایت همکلاسی و دوست شهید
وصیت کمال
کمال از آن بچههایی بود که به قول مادرش، در کودکی باید از هر چیزی سر در میآورد و سؤالهایش تمامی نداشت. انگار یاد گرفته بود چیزی را بدون اینکه دلیل قانعکننده نداشته باشد، نپذیرد. وقتی بزرگتر شد به واسطه یکی از دوستانش همسری انتخاب کرد که با آنچه در معیارهای کمال بود، سنخیت داشت. او بسیار در مسئله حجاب حساس بود و به قولی جوان با غیرتی بود. خواهرش میگوید: «کمال همیشه به ما که خواهرش بودیم توصیه حجاب میکرد. البته ما خانواده مذهبی هستیم و حجاب در خانواده ما رعایت میشود. اما برادرم کمال، جوان غیوری بود و خیلی روی این مسائل حساسیت داشت. من گاهی با او سر این مسئله بحث میکردم. اما او استدلال میآورد که اگر خدا از ما خواسته مراقب مسائل دینیمان باشیم، ما هم وظیفه داریم که همدیگر را به رعایت اصول دعوت کنیم. وقتی هم که به شهادت رسید، من از شدت ناراحتی میخواستم فریاد بزنم. اما دختر شهید جلو آمد و گفت: «عمه جان پدرم وصیت کرده نباید صدای ما را نامحرم بشنود.»
به روایت خواهر شهید
لحظه عروج
لحظه شهادت کمال به زیبایی هر چه تمامتر رخ داد، تا نشان دهد خداوند متعال رزقش را به بهترین نحو، تقدیمش کرده و مصداق جمله «عاش سعیداً و مات سعیداً» باشد.
آن روز سه نفری سوار خودرویی بودیم و در مسیر سامرا حرکت میکردیم. کمال در قسمت جلو و کنار راننده نشسته بود. من روی صندلی عقب نشسته بودم و آیه الکرسی میخواندم. در همین حین شهید کمال به سمت من برگشت و وقتی فهمید در حال خواندن قرآن هستم، قرآن خود را از جیبش درآورد و شروع به تلاوت آیات نمود. چند لحظه ای گذشت، تا اینکه صدای انفجار مهیبی در فضا پیچید. بمبی کنار جادهای قبل از رسیدن خودروی ما منفجر شد و ترکشهایش همه جا پخش شد. ترکشی هم رزق کمال بود که در قسمت سرش جای گرفت و او را در هنگام تلاوت قرآن آسمانی کرد. هنیئاً له الشهاده.
به روایت همرزم شهید
وصیت نامه شهید کمال شیرخانی
(لذت بندگی در راه عشق و معبود واقعی فوق عزت است)
… سلام بر همه دوستانی که این مکتوبات را قرائت می کنند. وصیتی دارم که خود نتوانستم به آن برسم. دعا می کنم شما به آن سمت حرکت کنید و آن کسب تقوی الهی است که به زندگی معنی میبخشد. لذت تقوی، فوق لذات و لذت بندگی در راه عشق و معبود واقعی، فوق عزت است. از همه دوستان و خویشاوندان طلب بخشش و از خداوند متعال طلب آمرزش دارم. از اینکه در بعضی موارد نسبت به رفقا و خانواده سختگیر بودم احساس میکنم شاید آنها از بنده دلگیر شده باشند و از ایشان طلب بخشش دارم.
همسرم سختیهای زیادی را تحمل کرده، همانگونه که میگویند، مردان بزرگ در کنارشان همسرانی باتقوا بوده(اند). این رتبه بنده نیز دور از زحمات و مشقات همسرم نیست. و مادر گرامیام که ما را در دامن خود پرورده، همانگونه که شنیدهاید، آبروی اهل ایمان، خاک پای مادران است. آنچه دارند این جماعت از دعای مادر است. ممنونم و افتخار می کنم که چنین مادر گرامی خدا به من عنایت کرده و پدر بزرگوارم که زحمات زیادی در رشد و نمو ما داشت و سختکوشیهای فراوان او باعث به ثمر نشستن فرزندان خوبی شده است.
فرزندانم فاطمه عزیزم و محمدحسین نازدانهام را خوب پرورش دهید که در راه اسلام خدمتگزار باشند. همه دوستان و آشنایان راضی باشند از این حقیر. برادران بهتر از جانم و خواهران گرامیام نیز فراموش نکنند و دعای خیر همه را خواستارم زیرا دست من کوتاه از مزرعه دنیاست.
مزار شهید مدافع حرم کمال شیرخانی در گلزار شهدای لواسان در تهران میباشد. یادشان گرامی و راهشان پررهرو باد.
انجمن پیشکسوتان سپاس یک مستند به نام ابابیل را برای این شهید والامقام تولید نموده است. برای سفارش این کتاب می توانید به صفحه فروشگاه سایت مراجعه نمایید.